سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پدرم می گوید  دریک تابستان داییم یک قهوه خانه سنتی دربوشهر راه انداخته بود  وبه منگفته بود توهم بیا وشاگرد من شو  ومن هرروز پنج تومان به تو می دهم پدرم هم قبول می کنه پدرم می من چند روز رفتم وداییم هم پول را برایم نقد می داد ومغازه ما دربوشهر درجای خوبی بود می گه در چهارراه ولی عصر امروزی می گه بک روزدایی من  خوابیده بود وقبل ازخواب به من گفت تو بیدار باش  وبه مشتریان برس گفتم باشه اما همینطور که داییم روی تاخت خوابیده بود من هم کم کم خوابم گرفت ومنهم خوابیدم  ازنظر خودم شاید حتی قبل ازداییم به خواب رفته بودم  وومن خیلی می ترسیدم که داییم بیدار بشه وببینه که من خوابم  می گه من از خواب باترس پریدم ودیدم که استکانه وقوری ها وقلیان ها  هیچکدام نیستند وهنوز داییم هم خواب است می گه من خیلی ترسیده بودم وخود را به خواب زدم تا اینکه داییم بیدار شد وگفت  توچرا خوابیدی من هم بیدار شدم وبه من گفت برو ویک استکان چای بیار تا بخورم پدرم می گه  من که خودم می دونستم که استکانی نمانده خود را به نفهمی زدم وسراغ استکان ها رفتم وبه داییم  هم گفتم استکانی نمانده می گه درهمین وقت چند مشتری هم برای کشیدن قلیان امدند وداییم به من گفت خوب حالا برو  وقلیان برای اینها بیاور  من هم بااینکه می دانستم قلیانی وجود ندارد گفتم همه قلیان هارا خورد کردند و داییم به من چند تاشلاق زد که چرا من خوابیدم  ومن ان روز می خواستم با پول های روز قبل لباس برای خودم بخرم که انها را هم از من گرفت واز ان روز به بعد من همیشه سر موقع می خوابم
   مدیر وبلاگ
کمی متفاوت
کلبه مهربونی ما همیشه جا برای شما داره فقط مهربون بشنیم جامون بشه اینجا ساحل کویر جنگل کوه همه را داره
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :78
بازدید دیروز :42
کل بازدید : 429973
کل یاداشته ها : 432


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ